چگونه لاغر شدن را به راحت‌ترین و لذت‌بخش‌ترین کار تبدیل کنیم؟


چگونه هر چیزی که دوست دارید بخورید و لاغر شوید؟

 

از آنجاییکه همیشه در تبلیغات تلویزیونی و ماهواره‌ای هر زمانیکه خواستند پروسه لاغرشدن را به نمایش بگذارند، همیشه یک خانمی را نشان دادند که با زحمت و سختی در حال ورزش کردن و عرق ریختن است، یا آقایی را نشان دادند که در حالیکه بسیار گرسنه است در حال دویدن و عرق ریختن است و هر زمانیکه فکر غذا و خوراکی به سرش می‌زند، با ناراحتی و عذاب این فکر را کنار میزند.

این تصاویر و تبلیغات ناخودآگاه برنامه‌ریزی ذهن ما را در دست گرفتند و این شد که در ذهن ما لاغر شدن تبدیل شد به یک کار بسیار سخت، طاقت‌فرسا و رنج‌آور.

البته نه فقط تبلیغات بلکه تقریبا بخش عمده‌ای از ورودی‌های ذهن ما این باور را در ما نهادینه کردند که برای لاغر شدن باید کم بخوری، زیاد ورزش کنی تا در نهایت بتوانی با تحمل تمام این سختی‌ها لاغر شوی… .

چرا رژیم‌ها و رعایت برنامه غذایی با شکست مواجه می‌شوند؟

اما لاغر شدن و رسیدن به هدف، تازه شروع مشکلات بود، چراکه وقتی مدت‌ها خودت را از خوردن غذاهای دلخواهت منع کردی، و سعی کردی با اراده قوی هر روز ورزش کنی حالا به هدفت رسیدی و زمان آن رسیده که به سبک عادی و همیشگی زندگیت بازگردی، و دقیقا از همان اولین روزیکه فکر می‌کنی :(( آخیش… به هدفم رسید و خلاص…)).  پروسه چاق شدن آغاز می‌شود، اما خیلی آهسته آهسته و نامحسوس.

اینگونه که ذهن نجواگرت فقط با این عبارت که :« فقط همین یه‌بار، از فردا دوباره توی مسیر لاغرشدن قرار میگیری». قدم به قدم تمام زحمت‌ها و سختی‌هایی که کشیدی را به باد می‌دهد، و دوباره روز از نو چاقی از نو… .

 

سراب باورِ چاقی من ژنتیکی‌است.

حال اگر در همین روزهایی که به سختی رژیم گرفتی و کم‌خوری میکنی و ورزش انجام میدی، دوستی را ببینی که بسیار خوش‌اندام است و آزادانه هر چیز که بخواهد می‌خورد، با یک آهی در دل می‌گویی:«خوش به حالش، چه شانسی داره هر چی بخوره چاق نمیشه، خدایاااا چرا من رو اینطوری آفریدی».

اما من می‌خواهم با یقین به تو بگویم که تا زمانیکه با رنج و سختی ورزش می‌کنی و اگر یک هفته ورزش نکنی خودت را تنبل و بی‌اراده خطاب می‌کنی.

تا زمانیکه در حسرت خوردن غذای مورد‌علاقه‌ات، با اکراه و بی‌میلی غذاهای کم‌کالری را که شنیده‌ای برای لاغری خوب است می‌خوری.

هیچ وقت خوش‌اندامی و لاغری همیشگی را تجربه نخواهی کرد. لاغر شدن بیشتر از آنکه نیاز به اراده داشته باشد، نیازمند انگیزه و شور و شوق است، انگیزه‌ای که اجازه ندهد به هیچ رویای دیگری بیندیشی و هیچ موضوع دیگری به اندازه لذتِ‌خوش‌اندامی و سبکی و لذت پوشیدن لباس‌های رنگارنگ و دلخواه ذهنت را مشغول نکند.

نشانه‌های رنج آور بودن پروسه لاغری

اگر همچنان وقتی به پروسه لاغر شدن فکر میکنی، تصاویری مشابه تبلیغات به ذهنت می‌رسد که باید روزها وساعت‌ها بدوی یا دراز‌نشست بری تا لاغر شوی و هیچ لذتی در این پروسه نمی‌بینی، باید جهادی اکبر به راه بیندازی و متعهد روی باورهات کار کنی. آنقدر متعهد که بعد از یک‌ماه تعهد خودت برای خودت ایستاده کف بزنی، آنوقت می‌بینی که چقدر ساده و لذت‌بخش هم لاغر می‌شوی و هم پر انرژی‌تر.

مهمترین فاکتور در ایجاد باورهای قوی برای لاغرشدن کنترل ورودی‌ها است، و‌ در بسیاری از مواقع داشتن اطلاعات خیلی زیاد بسیار هم مخرب‌ و ویرانگر است، در این بخش میخواهم براتون یک داستان واقعی از زندگی داسون چرچ نویسنده، محقق و پزشک در حوزه مغز، از قلم خودشان بیان کنم.

برشی از زندگی‌ داسون چرچ

« مسیر من در حوزه هنر از سن پنج سالگی شروع شد. هر چند این شروع تعریف چندانی نداشت. خانواده‌ام تازه به امریکا نقل مکان کرده بودند و من برخلاف میلم در دبستان هاروارد در شهر کلرادو اسپرینگز ایالت کلرادو زندانی شده بودم. لهجه بریتانیایی من باعث می‌شود توجه معلم‌ها به طرز ناخوشایندی به من جلب شود. برای حل این مشکل من را به کلاس‌های اصلاح گفتار فرستادند؛ در این کلاس‌ها لکنت زبان گرفتم و حرف زدنم دچار مشکل شد.

روزی یکی از پروژه‌های هنری‌ام رابه خانه آوردم تا به پدر و‌مادرم نشان دهم. به من و بقیه بچه‌های پیش دبستانی گفته بودند یک پسر گاوچران نقاشی کنیم. همه تلاشم را کردم؛ معلمم متوجه شد که قدر نقاشی‌ام خوب است. وقتی آن لحظه نایاب تمجید معلمم را تجربه کردم، مبلغی سرخ شدم و نقاشی را به خانه بردم و به مادرم نشان دادم.

از خنده داشت روده‌بر می‌شد. او دایم نقاشی‌ام را مسخره می‌کرد و در اتاق پذیرایی به این طرف و آن‌ طرف می‌رفت و ادای دست و پای کج و کوله‌ی گاوچران من را در می‌آورد.

پدر و مادر در دوران کودکی خدای کودکان هستند، حواسمان به رفتار و کلاممان باشد.

خیلی سرخورده شدم و تصمیم گرفتم بروم و در اتاق زیر شیروانی که برای من و‌ خواهرهایم بود، بخوابم.از آن روز به بعد دیگر نقاشی آدمیزاد نکشیدم و هنرم را به کشتی و هواپیما محدود کردم. تا اینکه ۴۵ سالم شد.

شروع تغییرات:

در این سن، تصمیم گرفتم هر روز مراقبه کنم و باورهای محوری‌ام را بررسی کردم. یکی از این باورها این بود که من استعداد هنری ندارم.

از خودم پرسیدم آیا این حقیقت دارد؟ به همراه یکی از دوستانم که دست برقضا گالری هنری هم داشت، در کلاس نقاشی آبرنگ کالج محله‌مان ثبت نام کردیم.

وقتی قلمو را در دست گرفتم، احساس کردم در دستم زنده شد. وارد نوعی حالت غرقشدگی و راحتی و خلسه شدم. احساس می‌کردم که یک قرن است که نقاشی می‌کشم. مانند اسفنجی شده بودم که دانش را در خود جذب می‌کرد. تمام تکنیک‌های معلم را در یک روز یاد گرفتم. دوستم باور نمی‌کرد که من تازه کارم و می‌گفت که حتما مخفیانه در رشته هنر تحصیل کردم.

بعد از آن، در دوره‌ی دو روزه‌ی نقاشی آبرنگ چهره انسان شرکت کردم. دوباره همه دانسته‌های معلم را به سرعت یاد گرفتم. من باز هم اصرار داشتم که تکنیک‌های پیشرفته را در همان روز اول یادم بدهد.

بعد از آن مرتب نقاشی می‌کردم. من بیشتر به نظم و ترتیب علاقه دارم و به جای اینکه برای تابلوهایم اسم انتخاب کنم، آن‌ها را شماره‌گذاری می‌کردم. بیشتر نقاشی چهره می‌کشیدم. عشقم راکشیدم. سردرگمی‌ام را کشیدم. درد خودم را نقاشی کشیدم.

وقتی ایمانت را به جهان هستی نشان می‌دهی، جهان هستی در مقابل تو کرنش می‌کند.

وقتی نقاشی هشتم تمام شد. چهار تای آن‌ها را انتخاب کردم و به کافه_گالری محله بردم. صاحب کافه_گالری تحت تاثیر قرار گرفت و قرار شد آثار من را به تنهایی به نمایش بگذارد.

زمان برگزاری نمایشگاه شش هفته بعد بود. گفت:« یک روز قبل از نمایشگاه بیا و ۳۶ تا نقاشی با خودت بیاور.»

وقتی داشتم از در بیرون می‌رفتم، سعی کردم خونسرد جلوه کنم، اما در درون خودم داشتم می‌لرزیدم. ۳۶ تا نقاشی او نمی‌دانست که من در تمام عمرم فقط ۸ نقاشی کشیده‌ام. البته به جز نقاشی پسر گاوچران.

طی شش هفته علی رغم اینکه ۶۰ ساعت در هفته کار می‌کردم و به تنهایی از دو فرزندم مراقبت می‌کردم، ۳۰ نقاشی دیگر کشیدم!

در سرکار موقع استراحت نقاشی می‌کشیدم. فهمیدم که می‌توانم کارها را در موعد مقرر تحویل دهم. البته به شرطی که از هنری فورد الهام می‌گرفتم و نوعی خط تولید نقاشی باز می‌کردم. این‌کار اصلا هنرمندانه نبود ، اما خب در آن شرایط واقعا لازم بود.

وقتی یک کاری در ذهنت لذت‌بخش تعریف شود آن‌وقت تعهد و استمرار می‌شود، شاکله زندگی‌ات.

سه بوم نقاشی را کنار هم گذاشته بودم. ده دقیقه طول می‌کشد که یک لایه‌ی آبرنگ خشک شود و نقاش بتواند لایه‌ی بعدی را نقاشی کند. یک لایه را روی بوم اول کشیدم و سپس روی بوم بعدی کار می‌کردم. سپس سراغ سومی می‌رفتم. وقتی دوباره سراغ بوم اول می‌رفتم، خشک شده بود و می‌توانستم دوباره این فرآینده را تکرار کنم.

فشار زیادی رویم بود و باید ۳۰ نقاشی مورد نظرم را کامل می‌کردم. متوجه شدم که وقتی وارد حالت غرق‌شدگی می‌سوم، می‌توانم طرح هر یک از سه نقاشی را در ذهن خود نگه دارم و در عین حال بدون کوچک‌ترین تلاشی رنگ‌ها را روی کاغذ بیاورم.

کارها را سروقت تحویل دادم و اولین نمایشگاهم را با موفقیت برگزار کردم. مردم نقاشی‌ها را خیلی دوست داشتند و چند تا از تابلوهایم به فروش رفت. اعتماد به نفسم بیشتر شده بود؛ این‌بار تصمیم گرفتم آثارم را در سالن مجلل تالار شهر به نمایش بگذارم. در این سالن هر چند هفته یکبار آثار هنرمندان محلی به نمایش گذاشته می‌شد.مدیر این سالن نیز فوراً اسمم را برای نمایش تکنفره آثار ثبت کرد. دوباره نقاشی کردم و از نمایش آثارم لذت بردم.

سپس فرصتی پیش آمد تا به کمک مربی‌ام دکتر نرم شیلی کتابی به نام داروی روح را بنویسم. تصمیم گرفتم انرژی و وقت محدودم را به جای نقاشی، صرف نوشتن کنم. بزرگترین و بلندپروازانه‌ترین تابلوی نقاشی‌ام را نصف و نیمه کشیده‌بودم که تصمیم گرفتم نقاشی را برای همیشه کنار بگذارم و به نگارش بپردازم.

تجربه‌ای متفاوت

این تجربه برای پر از درس‌های تازه بود. یکی از این درس‌ها این بود که باورهای نادرست زیادی در سر داریم. مثلا من خودم باور محوری نادرستی در سر داشتم و فکر می‌کردم استعداد هنری ندارم. یکی دیگر از این درس‌ها این بود که این باورهای محوری از تجربیات کودکی نشئت می‌گیرند. این باورها تمام زندگی ما را شکل می‌دهند و اگر آن‌ها را به چالش نکشیم، تمام زندگیمان را صرف دروغ‌هایی خواهیم کرد که در بچگی به ما گفته‌اند. در ادامه مسیر شغلی‌ام، بیشتر وقتم را صرف کمک کردن به مردم کرده‌ام تا باورهای محوری محدودشان را شناسایی کنند و به چالش بکشند.

خطر باور محدود‌کننده از بیخ گوشم رد شد.

یکی از دوستانیکه برای افتتاحیه نمایشگاه آثار من در تالار شهر آمده بود، خانمی به نام آلیس بود. او هنرمندی بود که آثار شیشه‌ای خلق می‌کرد و سال‌ها بود تلاش می‌کرد از همین راه امرار معاش کند. آلیس به من گفت:« تحت تاثیر قرار گرفتم نمایشگاه تک نفره را به کسی نمی‌دهند. به من که ندادند.»

جواب آلیس را ندادم. در دل خودم عرق پیشانی‌ام را پاک کردم، نفس عمیقی کشیدم و با خود گفتم خدا را شکر که این را نمی‌دانستم. همه‌اس دو نمایشگاه برگزار کردم. اصلا نمی‌دانستم که برگزاری نمایشگاه تک نفره کار سختی است.

هنرمند دیگری آنجا بود که منظره نقاشی می‌کرد. با تعجب گفت:« شما پرتره  می‌کشید؟ کشیدن چهره با آبرنگ خیلی کار سختی است!». در ذهنم با خودم گفتم خدایا شکرت که این را هم نمی‌دانستم… دوباره خطر باور محدود کننده از بیخ گوشم رد شد.»

تمرین:

دوستای خوبم، بگذارید آزمایشی فکری انجام دهیم. تصور کنید که مابقی عمرتان را با همان باورهایی سرکنید که امروز در مورد خودتان در سر دارید. این یکی از دو راهی است که در دوراهی پیش رویتان می‌توانید انتخابش کنید. اگر راه دیگر را انتخاب کنید، تمام باورهایی که محدودتان کرده‌اند را به چالش کشسده و از قابلیت‌هایتان هم فراتر می‌روید. گاهی موفق می‌شوید و گاهی شکست می‌خورید. اما در هر دو حالت رشد می‌کنید.

آیا باور اینکه من استعداد چاقی دارم. با باور به اینکه لاغر شدن کار سختی است، دقیقا مشابه همین باور که نقاشی پرتره با آبرنگ کار بسیار سختی است، نیست؟

الان زمان آن رسیده که باورهای بنیادینتان در مورد چاقی و لاغری را تغییر دهید و باورهای جدید شما جسم جدیدتان را می‌سازند.

شما را به دیدن و شنیدن این فایل تصویری و صوتی دعوت می‌کنم، تا بتوانید روند لاغری خود را سرعت ببخشید.

چگونه راحت و سریع لاغر شویم؟_www.zohrehmoradi.com

 

 

فایل صوتی چگونه لاغری با برای خود راحت و لذت‌بخش کنیم؟

4.2/5 - (8 امتیاز)

مقالات مرتبط

اشتراک
مرا مطلع کن وقتی
guest
14 دیدگاه
قدیمی‌ترین
جدیدترین بیشترین امتیاز
Inline Feedbacks
دیدن همه دیدگاه
مهسا
3 سال قبل

خانم مرادی عزیزم عالی بود و دیدن چندین باره این کلیپ و خوندن این مقاله میتونه باورهای قدرتمند رو بسازه. نقطه قوت دوره خوش اندام اینه که بنیان های علمی قوی داره و راحت تر میتونه باورهای ما رو تغییر بده.
موفق و پایدار باشید

معصومه
معصومه
3 سال قبل

دقیقا این باور منم بود که چاق یه من ارثیه مادرم خواهرم مادر بزرگام حتی مدل چاقیم رو ارثی میدونستم ووقتی هم میخواستم وزن کم کنم یه پروسه سخت و طاقت فرسا رو مجسم میکردم یا موقعی که فقط ورزش میکردم تا وزنمو کم کنم با لذت نبود نتیجه ی خوبی میگرفتم اما تا یک هفته شرایط ورزش کردن رو نداشتم عذاب وجدان داشتم از اینکه سر سفره توجهات به غذای رژیمی من بود حالم بد میشد چون یه حس ترحم از اطرافیان رو در بر داشت یه حس بی اعتماد بنفسی که من باید بناچار بپذیرم که شرایطم همینه وکاری از من برنمیاد در رابطه با اضافه وزنم

اما خدارو شکر میکنم الان هم توجهات روی غذا خوردن من هست اما یاد گرفتم چطوری با لذت ارام اگاهانه غذا بخورم همین باعث شده از زندگیم لذت ببرم واین لذت باعث شده اعتماد بنفسم بیشترو بیشتر بشه

نفیسه بهرام
نفیسه بهرام
3 سال قبل
در پاسخ به  معصومه

خوش اندام شدن لذت بخش ترین کار دنیاست ?

مگر میشود؟من که همیشه لاغری برایم برابر بوده با رنج و ضعف و سختی ?

راستش چند بار امتحان کرده بودم واقعا روزهایی بودند که یادآوریشان هم ناخوشایند است ،روزهایی که با عطر خوش غذاهایی که از آنها منع شده بودم اشکم در می آمد و یا حتی از عطر نان هنگام خریدنش !!،و چقدر مقید بودم که حتی تکه ای اضافه تر از مقدار تعیین شده نخورم حتی اگر در حالت ضعف و بی حالی باشم ?

روزهایی که با ریزش مو و چروک شدن پوست و عصبی شدن همراه بود ،روزهایی که خانواده دلشان برایم میسوخت و خلاصه روزهایی که لحظه شماری برای اتمامشان میکردم …..روزهای سخت رژیم ?
ممنوعیت و محدودیت ⛔️

اما حالا با دیدگاه کاملا متفاوت دوره خوش اندام آشنا شده بودم
دیدگاهی که لاغری را لذت بخش میکرد
لذتی دائمی و ماندگار
شروع کردم تا وزنی را که دوباره بعد از رژیم بازگشته بود کم کنم …
با شک و تردید شروع کردم ولی در میانه راه شکم به یقین و تردیدم به ایمان بدل شد?

این همان گمشده ای بود که به دنبالش بودم ?

لاغری با لذت و حس اعتماد بنفس ،با زیبایی پوست و مو ،با احترام به خود و آنچه که هستم و مهمتر از همه با عشق

عشق به خودم و خدای خودم
متوجه شدم همه چیز در درون من است
خداوند مرا توانمند خلق کرده و هر لحظه مرا به سمت آنچه که لازم است هدایت میکند …??

بله امروز به بانگ بلند میگویم که این دوره نه تنهاجسم زیبا، بلکه ذهن زیبا را به من ارزانی داشت و هماهنگی این دو ،دنیای من را تغییر داد ?
این است معنای لذت بخش ترین کار دنیاااا?

نسترن
نسترن
3 سال قبل
در پاسخ به  نفیسه بهرام

سلام به استاد بهتر از جانم
من در دانشگاه تهران در مقطع دکتری در حال تحصیل هستم اما در این سالهای اخیر دچاز اضافه وزن زیادی شده بودم، در حدی که همه دوستام بهم میگفتند بسه دیگه نسترن یکم خودت رو جمع و جور کن و …
تا اینکه یه روز با پیج اینستای شما آشنا شدم و خداروشکر خداروهزار مرتبه شکر الان بسیار بسیار سبکتر شدم هر چند که هنوز به اندام ایده الم نرسیدم اما نکته عالی و قابل تامل برای من در دوره شما اینکه ، شما انقدر مستندات علمی و نتیجه پژوهش ها و تحقیقات را برامون دقیق و ساده باز گو میکنید که از یه فرد بی‌سواد تا فردی مثل من که تحصیلات نسبتا خوبی دارم، براش قابل درک و فهم و تازه جدید هست.
در رشته ما کارکردهای ذهنی بهش خیلی کم توجه میشه اما من از وقتی که در دوره شما شرکت کردم و از دانش شما در نوشتن مقالات و تحقیقاتم بهره بردم، تمام اساتید دانشگاه شوکه شدن افرادی که خیلی ادعا دارند این دانش شما رو ندارند و براشون جدید و مهیج هست ، اما شما هیچ ادعایی ندارید و وقتی من بهتون پیام میدم همیشه با عبارت:« سلام به روی ماهت» جوابم رو میدید . نمیدونم چطور از شما تشکر کنم، فقط با این پیام خواستم بگم که شما برای من بهترین استادی هستید که تا الان داشتم، چون هم درس زندگی هم درس روابط هم درس سلامتیو موفقیت از شما یاد گرفتم، الهی که راهتون پر ره روباد.

maryam.mirshekar
3 سال قبل
در پاسخ به  معصومه

سلام خدمت خانم مرادی عزیزم
ممنون برای فایل ،مقال،وکلیپی کدر اختیارمون گذاشتد واقعا عالی هستن
من هم میشه فکر میکردم چاقی ارثی هست و پدر ومادرم چاق بودن
یکی از باورهای مادرم این بود که ما پا توسن سی سالگی میزاریم چاق میشیم
یه روز که البوم هارو ورق میزدم دیدم پدر ومادرم خیلی لاغر بودن با خودم فکر کردم پس چاقی ارثی نیست همیشه سعی میکردم با رژیمهای سر خود ورزشهای سنگین واخرین بار هم رفتن پیش متخصص تغذیه اندامم رو حفظ کنم و طبق گفته ی شما با گذروندن رژیم وگفتن اخیش دیگه راحت شدم و لاغر شدم با گذشت زمان روز از نو وچاقی ازنو و خوشبختانه دوره های خوش اندام باور من رو در رابطه با چاقی تغییر داد وبدون ترس با شناختی که از نیازهای بدنم پیدا کردم مسیر خوش اندام شدن رو طی میکنم سپاس بیکران از فرصتها واگاهی های نابی که در اختیارمون قرار میدین ??

نیلوفر
3 سال قبل

سلام خانم مرادی جان مثل همیشه عالی بود.
چقدر برای جنگیدن با یه اشتباه سراب گونه انرژی گذاشتم متاسفانه. الان زمان استراحت و اسایش منه.خدا رو شکر که خوش اندامی ساده است و نیاز به جنگیدن نداره

علیرضا
علیرضا
3 سال قبل

سلام به استاد واقعی در زمینه سلامتی و تناسب اندام

استاد چه کردی با من با این فایلت واااقعا که دستمریزاد، خیلی عاااالی بود.
من هر چقدر برای خودم دلیل و منطق می‌آوردم برای اینکه من استعداد لاغری دارم نه استعداد چاقی باز هم یه جای کار می‌لنگید و از اونجایی که من هنوز در ابتدای راهم و و در همین ۱۵ روز کلی احساس سبکی می‌کنم و کمربند شلوارم گشاد شده برام.
اما این فایل آب پاکی رو ریخت روی دستم.
تازه من همیشه بهانه میاوردم که من وقت کافی برای انجام کارهام ندارم .اما وقتی دیدم ایشون با دو تا بچه و کار بیرون از خونه باز هم تونسته این همه نقاشی با آبرنگ بکشه که جز سخت ترین نقاشی‌هاست. یه تلنگر اساسی به خودم زدم که بابا اینم یه آدمه ببین چطوری اینکار رو انجام داده با اینکه نقاشی را به عنوان حرفه همیشگی انتخاب نکرده اما حداقل توش عاااالی عمل کرده و این موفقیت را به کارنامه کاری خودش اضافه کرده.
امروز که داشتم اینو میخوندم گفتم ببین علیرضا بیا این خوش‌اندامی را به کارنامه موفقیت زندگیت اضافه کن و تمام . اونوقت وقتی توی جلسه می‌خوای در مورد رشد شرکت و تراز مالی صحبت کنی حداقل کارنامه شخصی ات انقدر قوی هست که بتونی به موفقیت‌های خودت استناد کنی .
خلاصه اینکه خیلی حرف دارم برای گفتن ولی استادم دمت گرم خیلی همه چیز رو خالصانه آموزش میدی.

پریسا
پریسا
2 سال قبل

سلام خانم مرادی عزیزم
ممنونم از این فایل من تازه فایل رو دیدم و شنیدم، عااالی مخصوصا اون قسمت از زندگی داسون چرچ که واقعا تامل برانگیزه
دقیقا ما آدمها چقدر دچار تجربه های تلخ میشیم فقط به خاطر اینکه حرف بقیه رو باور می‌کنیم.
من یکبار ازدواج ناموفق داشتم و طلاق گرفتم تا ۳ سال بعد از جدایی ام اصلا نمی‌تونستم به شروع یک رابطه دوباره حتی فکر کنم اما بعد از سه سال واقعا دلم می‌خواست منم مثل خیلی از دوستانم وارد یک زندگی ساده و عاشقانه بشم، اما این حرف« که هیچی بخت اول نمیشه» مرتب توی ذهنم می‌چرخید و باعث میشد که بیخیال بشم.
اما بی‌خیال چی ؟؟؟
نیازی که داشتم و خدا قرار داده در وجود من .
اما به خاطر باورهای اشتباه جامعه که در ذهن منم رخنه کرده بود،نمی‌تونستم به رؤیام برسم.

خلاصه اینکه من الان در رابطه‌ی دلخواهم هستم و قراره بعد از کرونا یک جشن بگیریم و بریم سر خونه و زندگی ای که عاشقانه ساختیم، و من این حال خوبم و این رابطه را مدیون شما هستم و تا عمر دارم دعاگویتان هستم
می‌خوام به دوستانم در این سایت بگویم که همه‌چی باورها و اعتقادات ماست اگر درستشون کنیم، به هر چی که بخواهیم میرسیمو واقعا دوره از تجسم تا آفرینش از من یک پریسای جدید ساخت.والان میدونم که من خالق زندگی‌ام هستم، استاد عزیزم ممنونم از همه زحماتتون راهتون سبز و جهانی باااد..